در یکی از جلسات خانه هم بازی که مدرس کارگاه بودم، در پایان جلسه پسرک پنج ساله ای بشدت جیغ و داد میکرد و مادر هم سعی میکرد آرامش کند: هیس، هیچی نگو…
رفتم جلو از مادر پرسیدم چه شده؟
پاسخ داد: آردبازی کردن و آرد ریخته رو سرش، الان عصبانی ست…
(این پاسخ نشان دهنده نگاه بزرگانه مادر به مسئله است، همان طور که قبلا در مباحث گفته بودم بعضی وقت ها مسائل کودک با منطق حل نمی شود، بلکه از شوخی، بازی و تخیل و… می توان استفاده کرد)
پس وارد عمل شدم. با تعجب و خوشحالی از آقا پسر پرسیدم: وای اگه گفتی شبیه چی شدی؟
با عصبانیت گفت: هیچی!
گفتم باید حدس بزنیم… کمی مکث کردم… بعد خودم گفتم: شبیه پدربزرگت شدی…
وسط داد و فریادهایش خندید…
گفتم: تمام سرت سفید شده… راستی شبیه یک چیز دیگه هم شدی… (سعی میکردم هیجان و شادی اش را بالابیاورم) شکل آدم برفی شدی…
در حالی که یک مقدار نرمتر شده بود گفت: از کجا معلوم؟
گفتم چون تمام سرت سفیده… بیا تو آینه ببین…
راستی تو پدربزرگ بودن رو بیشتر دوست داری یا آدم برفی بودن؟ گفت: پدربزرگ بودن.
گفتم: چرا؟
گفت: چونکه پدربزرگ حداقل حرف که میزنه، تازه آفتاب بیاد، آدم برفی آب میشه…
گفتم: راست میگی! به نظرت حالا چیکارکنیم پدربزرگ تبدیل بشه به همون پسر کوچولو؟
گفت: خب میرم موهامو آب میزنم…
با همین چند جمله، مسئله حل شد.
تجربه سرکار خانم جوادنژاد، مدرس کارگاه های خانه هم بازی
هم بازی؛ مدرسه توانمند سازی والدین
instagram.com/hambazi.tv
sapp.ir/hambazi_tv
@hambazi_tv