با جعبه بیسکویت توی دستش، یک گوشه ایستاده بود. از توی کلاه و شالگردن گردی صورتش دیده میشد. به جعبه توی دستش نگاه کردم و رفتم جلو.
– سلام خاله اینا چیه؟
– بیسکویت. پولشو میخوام بدم به مردم لبنان.
– حالا چرا تبلیغ نمیکنی؟
گونههایش سرخ شد.
– آخه اولین باره که میام.
رد خجالت را توی صورتش دیدم. لبخندی زدم و گفتم:
– تو خیلی کار با ارزشی انجام میدی. من میخرم. مطمئنم بقیه هم کمکم میان!
روایتی از خانم نیلوفر نصیری از کانال حسینیه هنر سبزوار
مهم نیست چه امکاناتی داریم؛ مهم این است که بخواهیم کاری را انجام بدهیم که وظیفهی خودمان میدانیم. آن وقت انجامش خواهیم داد!
در «رویداد ملّی قهرمان» و هفدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت در فرهنگسرای بهمن تهران،…
همزمان با فرارسیدن ایام سوگواری حضرت زهرا(س) و با هدف ترویج کتاب و کتابخوانی مرکز…
سخنران: حجت الاسلام و المسلمین مهدی حسنزاده نامقی (مدیرکل بنیاد شهید و امورایثارگران خراسان رضوی)…
در «رویداد ملّی قهرمان» و هفدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت در فرهنگسرای بهمن تهران،…
سه چيز از علامات مؤمن است : شناختن خدا و شناختن دوستان و دشمنان خدا…
با محوریت عفاف و حجاب متیازات دوره:اعطای گواهی پایان دوره دعوت به همکاری از برترین…