دستمال کاغذی را که بهش دادم،با شوق لبخندی زد و دوید سَمتِ زائرها
پسرکی هم کنارَش نایلون پخش میکرد
با هم مسابقه گذاشته بودند که کدومشون بیشتر به زائر خدمت میکنه
از قضا هر دو شون باهم دستمال و نایلون شون تموم شد و لبخندی اومد رو گونه شون
این همون خدمت هست تو هر سنی شیرینه
#شوق_خدمت
#روایت_خدمت_مردمی