در روستای «بتُه مُرده» در ۷۰ کیلومتری جاده مشهد – سرخس به دنیا آمد. ۱۷ ساله بود که برای کار به مشهد رفت و در یک کارگاه بافندگی مشغول شد و تا جایی پیش رفت که توانست مهارت کافی را در این زمینه کسب کند و به صورت مستقل کار بافندگی را ادامه دهد. علاقهی زیادی به ورزش، به خصوص کشتی داشت. پس از مدتی به باشگاه ها راه یافت و تمرینات گسترده ای را در زمینه ی «کشتی چوخه» آغاز و مقاماتی نیز کسب کرد. او توانست در مسابقات سالانه ی استانی نیز شرکت کند و به عنوان یکی از سرشناس ترین کشتی گیران چوخه مطرح شود.
در سال ۱۳۵۷ موفق به شرکت در جشنوارهی کشتی طوس شد. شخص «فرح» نیز در این جشنواره حضور داشت؛ از آنجایی که او جزو نیروهای انقلابی به شمار میرفت، به محض ورود «فرح» به سالن، همراه با افرادی دیگر فریاد «مرگ بر شاه» سر دادند و مردم حاضر در تالار نیز آنها را همراهی کردند و طولی نکشید که تمام برنامهها به هم ریخت. بعد از این واقعه، فعالیت های ورزشی اش کم شد، چرا که ترجیح میداد بیشتر وقتش را به فعالیت های انقلابی بپردازد. هرروز از صبح تا شب در تظاهرات شرکت و اعلامیه ها و پیام های امام خمینی را پخش میکرد و به عنوان یکی از نیروهای مسلح انقلاب فعالیت مینمود. مرکز تصمیم گیری های آنها در آن روزها منزل آیت الله شیرازی بود. در همین ایام توسط ساواک دستگیر شد و مدت ۲۵ روز در زیر شکنجه و فشار به سر برد. اما حاضر به اعتراف نشد. گاهی اوقات برای تظاهرات به شهرستانهای اطراف میرفت. با پیروزی انقلاب، توسط آیت الله شیرازی به کمیته انقلاب معرفی شد و در گروه ضربت که مأموریت دستگیری ساواکی ها و نیروهای ضد انقلاب را به عهده داشتند، مشغول به کار شد. پس از مدتی وارد سپاه گردید و فعالیت خود را در این نهاد آغاز کرد. همزمان با این کار تحصیلات خود را تا اخذ مدرک سیکل ادامه داد. در سال ۱۳۵۸ از طرف سپاه مأموریت یافت تا از مرزهای شرقی ایران حفاظت و حراست نماید. بر همین اساس سپاه جدیدی در شهرک جنت آباد تشکیل شد و او به عنوان فرمانده این سپاه مشغول به خدمت شد. پس از دو ماه همراه با دوست خود شهید بابارستمی برای مبارزه با منافقین به پاوه رفت و در آنجا از خود شجاعت های مثالزدنی نشان داد. سپس برای عملیات پاکسازی به «گنبدکاووس» اعزام شد. در این مأموریت آنها حتی مجبور به پاکسازی خانه به خانه نیز شدند. با شروع جنگ تحمیلی ۷ سال در جبهه حضور و بیش از ۹۰ درصد جانبازی داشت. بیش از ۱۶۰ بار مورد اصابت تیر و ترکش قرار گرفته بود. با شرکت در بیش از ۳۰ عملیات کوچک و بزرگ بارها و بارها تا سر حد شهادت پیش رفت و با دشمن نبرد تن به تن نیز داشت. اما می گفت: «تمام کارها و اعمال ما چه در دوران جنگ و چه حالا برای این بوده است که فرمان خدای بزرگ را لبیک گفته باشیم.» در طول دوران دفاع مقدس و به دلیل حضور مستمرش در جبهه، وضعیت جسمی ناهنجاری برای او پیش آمده بود. ازجمله: پاره شدن پرده ی گوش، از دست دادن یکی از چشم ها، ترکشی که در نزدیکی قلبش قرار داشت، شکستگی کمر و ترکشی که قسمتی از روده اش را از بین برده بود. با اتمام جنگ اما آثار جراحات و ترکش هایی که در بدن داشت او را وادار نمود که در سال ۱۳۶۸ برای معالجه به آلمان سفر کند. او با وجود جراحات، در لشکر ۵ نصر به عنوان معاونت عملیات مشغول به خدمت شد. سرانجام زمانی که مأموریت یافت تا برای بازدید از مناطق جنگی در ارتفاعات کردستان راهی آنجا شود، در ۷ مهر ۱۳۷۵ براثر تنگی نفس و ایست قلبی در ارتفاعات اشنویه کردستان (که آن نیز ناشی از معلولیت های حاصل از جنگ بود) به شهادت رسید.