دوران كودكي و همچنين تحصيلات خود را تا سطح مدرسه عالي طب تهران ادامه داد و با درجه دكتراي طب فارغ التحصیل شد. پدرش به شغل زرگري مشغول بود و پس از آنکه به دلايلي دچار مشكل مالي گشت، ضمن تحصيل به او هم ياري میرساند و از سه خواهر و برادرش نيز نگهداري نمود. از همين زمان بود كه با مشكلات طبقه محروم آشنا شد. پس از اخذ دكترا به خدمت سربازي احضار شد. سپس به ماكو و مراغه رفته و آنگاه در عزيمت به سيستان و بلوچستان و خدمت در آن منطقه موفق به تأسيس بيمارستان دولتي گرديد تا مردم مستضعف آن ديار بتوانند از خدمات رايگان بهره ببرند. پس از ازدواج، از طريق بهداري به مشهد منتقل و در قالب همان دايره در كارخانه قند مشغول به خدمت شد. محدوديت ميزان خدماترسانی، او را بر آن داشت تا در نقاط محروم شهر چندين مطب افتتاح كند.
اين مطب ها ابتدا در ميدان شهرداري امروز و سپس در نقاط محروم ديگري چون سرشور، فلكه برق و محله نوغان تأسیس شدند. وي در پاسخ اين سؤال دكتر حسين خديوجم كه میپرسد چرا فقط در نقاط محروم مطب زده اید؟ میگوید: چون مردم امكان آمدن به مطب مرا ندارند و اياب و ذهاب ايجاد هزينه می کند لذا من به ميان آنها رفته ام. خاطرات خاصی از زندگی وی منتشرشده است که نشان دهنده ویژگی های انسان دوستانه و صفات بارز اخلاقی اوست. میگویند دكتر روحي عظيم و متواضع داشت. در مقابل مریضهایش با فروتني رفتار میکرد، گويي چون یکي از آنهاست. به حق عاشق مردم بود و به تمامی آنان كه عاشق مردم بودند عشق می ورزید و در مقابل آنان كه وابستگي شديدي به مسائل مادي داشتند شدیداً جبهه میگرفت و اعتقاد راسخ داشت كه مفهوم زندگي واقعي خدمت به مردم محروم است. خدمت به افراد ثروتمند چندان برايش ارزشي نداشت، چراکه معتقد بود براي خدمت به اين افراد پزشكان زيادي حاضرند. در کتاب «فریاد در تاکستان» که خاطرات او گردآوری شده، نوشتهاند: حرفهای مریض را میشنید. معاینه میکرد. قلم را میگرفت دستش و قبل از آنکه نسخه را بنویسد، زیر لب میگفت: «دوا رو من میدم، شفا رو خدا…» این جمله، کلیدی ترین جمله ای بود که یا بلند به زبان میآورد یا زیر لب میگفت. بدون این جمله دکتر شیخ هیچوقت نسخهای ننوشت. از وی نقل شده است که روزی مردی از دکتر سؤال میکند: شما چرا با این سن و خستگی ناشی از کار از موتورسیکلت استفاده میکنید؟ در جواب میگوید: منزل مریضهایی که من به عیادتشان میروم آنقدر پیچ در پیچ است و کوچه های تنگ دارد که هیچ ماشینی از آن نمیتواند عبور کند. همچنین در احوالات او نقل شده که عامدانه کاسهای بافاصله دور از خودش قرار میداده که بیمار پولش را داخل آن بیندازد. معروف است که خیلی از بیماران سر لیمونادهای صاف شده را داخل کاسه میانداختهاند که فقط صدای انداختن سکه بدهد. در سال ۱۳۵۲ به علت بيماري سخت بستري گردید و مردم به طور خودجوش براي وي مراسم دعا بر پا نمودند. سرانجام در سال ۱۳۵۵ پس از چند سال بيماري به ديدار حق شتافت و پس از تشییع باشکوه در سمت چپ پنجره فولاد حرم مطهر رضوی آرام گرفت.