هان، میشناسیدش؟ ز یاران خراسانی ست
از نسل سلمان است اگر نامش سلیمانی ست
رحمت برای عام،او انعام بارانی است
هر غرش این مرد چون سیلاب،طوفانی است
این شیعه زاده، با صلابت، محکم و سخت است
او مالک دلهای خسته، اشتر ثانی ست
تا خم.به ابرو آورَد ، تا غرشی آرَد
کابوس دشمن رنگ شب های پریشانی ست
کرار بودن از صفات شیعه حیدر ,
سردار بودن از صفات خون ایرانی ست
انگشتری را پس گرفت از دیو بد سیرت
او وارث خون شهیدان ،او سلیمانی ست
او شیرمرد عرصه پیکار شیران است
از نام او خیل عدو درگیر حیرانی ست
مرهم به دردکودکان بی پدر بوده
زین رو دلش هر ثانیه هر لحظه بارانی ست
پیش یتیم اوج لطافتهای باران است
در روبروی دشمنانش خشمِ طوفانیست
بابای کودکهای بی بابا شده یکسان
فرقی ندارد آنکه ایرانی و افغانی است
داعش به دستش سرنگون گشت و چه میدانی
از نام او شبهای دشمن باز ظلمانی ست
اصلا نیازی نیست در دستش سلاح افتد
رزم آوری او به هنگام سخنرانی است
چون نقش خاتم بر نگین سرخ اسلام است
همچون حصاری دور این ملکِ سلیمانی است
در راه حق دل را که نه! سر می دهد سردار
آری شهید زنده، این سردار کرمانی ست
خط مقاوم از یمن تا قدس میگوید:
سردار قاسم، فاتح دلهای یزدانیست
این شمرهای داعش از اول گریزانند
«مختار ِ» جند الله وقتی در رجزخوانیست
نامش برای ما اگر یک خواب آرام است
اما برای دشمنان کابوس طولانی ست
عهدش صیانت از حریمِ دخترِ مولاست…
میبینی اش؟ از چهره اش پیداست ربانی ست!
از رهروان راه مولای خراسان و
از پیروان مکتب پیر جمارانی ست
حال و هوایش وقت روضه سخت جانکاه است
وقت نبرد اما شبیه شیر غرانی است
با دشمنان سرسخت و با یاران چو باران است
چشمش نمود کامل آیات قرآنی ست
آرامشی بر چهره اش تابیده اما او
وقت رجز خوانی چنان دریای طوفانی ست
او قلب ایران است، گرچه اهل کرمان است
یزدی و تبریزی و اهوازی و زنجانی ست
بر مادرش نامی دِگر باید که بگذاریم
ام البنین است و پسر عباسِ ایرانی ست
چشم امید مادران بسته به چشم اوست
نورِ دلِ حاج احمد آقاهای زندانی ست
از مرتضی و از ابالفضل ارث ها برده ست
نابودی دشمن برای او به آسانی است
محبوب بحرین است و حزب الله و حوثی ها
الگوی بچه شیعه های ناب افغانی ست
از ابتدا چون شیر نر در جبهه می غرید
او یک نمود کامل از سردار ایرانی است
مردی که یک آرامش مطلق، که یک دریاست
مردی برای روزهای سخت و بحرانیست
وقتی که میخندد به دنیا نور می پاشد
اخمش ولی قهر خداوند است… ویرانی ست
هر کس که او را دوست دارد دوست داریمش
اما هر آنکه دشمن او بود، از ما نیست
تجهیز میگردد سپاهش از برای قدس
هان ای یهود آماده،این دم های پایانی است
هان، میشناسیمش! همان کابوس کفتاران
آنها که مشی زندگیشان خوی حیوانی ست
سردار مردم شهر ها کشور به کشور ها
همچون سیاسیون نه از اعیان ِ تهرانیست
این روزها که قحطی مرد است در دنیا
در لشکر سردار بی سرها فراوانی ست
گوشش به فرمان علی چون مالک اشتر
در راه حق سر می دهد،مشتاق قربانی است
گوشش به امر رهبرست و دست بر سینه
آماده ی پیکار با عمّال شیطانی ست
در عصر قحطی الرجالِ سست عنصرها
چون قطره ای باران به خشکی بیابانی ست
سردار و سرلشگر چه فرقی می کند اصلا؟!
کارش حریم دخت مولا را نگهبانی است
او ساده می آید ولی در محضر زینب
سردار دارای نشان های درخشانیست
مرد نبرد روزهای آتشین شام
مردی که جنگش بی لباس رزم طوفانی است
در ورطه های سخت تنها یاور ِ میهن
او هم رکابِ رهبر ِ دلهای ِ ربانی ست
روزی که شادی میشود سهم فلسطینی
او مجلس ترحیم اسرائیل را بانیست
دیوی که دیشب خاتم او را به خوابش دید
اکنون درون معبد تلمود زندانی ست…
امید دارد شیعه بر روز نبردی که
از سیصد و اندی یکی قاسم سلیمانیست
وقتی که نامش زهره ی دشمن بترکاند
غوغاست آن هنگام که، وقت رجزخوانی ست
هر جا قدم هایش زمین را مفتخر سازد
الحداد و ظلم و دین ستیزی غرق ویرانی ست
تفسیر اخم او : “اشداءُ علی الکفار”
لبخند او : دیوان خاقانیِ شروانی ست
برق نگاهش همچو “عبّاسِ” علمدارست
جان میدهد بر هر دلی که غرق بی جانی ست
هر کس میان معرکه در های و هوی خویش
او گوشه ای مشغول فکر و کارگردانی ست
تنها به دنبال صیانت کردن از عشق است
هرگز به دنبال مقام و مال دنیا نیست
او مجمعی از کل اکرامات اخلاقی است
او اسوه ی یکتای مسعودان ربانی است
با یک قدم،دشمن به دور از خویش می راند
او شیر مرد عرصه های سخت و بحرانی است
از هیبتِ او جان به لب گشتست داعش هان!
بر لشگر صاحب زمان او مالک ثانیست
او یک شهید زنده از قول ولی باشد
از نسل حیدر نسل یاران خراسانی است
دنیا نخواهددید هرگز با وجود او
روزی که در چنگال داعش،شام زندانی ست
حک میشود نامش میان صفحه ی تاریخ
او امتداد اشک آن پیر جمارانیست
پیوسته بر روی لبش نصر من الله ست
اصلا از این رو است هر فتحش به آسانیست
چشمان برانش به وقت روضه های بیت
در روضه های فاطمه خیس است، بارانیست
تنها علاج غدهی بدخیم این دنیا
در دست این سردار ؛ آن هم عشق درمانیست
لبخند و اخم صورتش جمع نقیضین است
مانند اقیانوس آرامی که طوفانیست…
دنیا اگرچه آشکارا دیده عزمش را
نصف رشادتهای او مستور و پنهانیست
بی باکی اش تنها نه از رزمندگیّ اوست
از غیرت ایرانی و عرق مسلمانی ست
در بین سربازان مخلص، پچ پچ افتاده
یک حیدری سامانگر بی سر وَ سامانی ست
‘افتاده’ اما کوه! آرام است و کوبنده!
الحقّ والانصاف، مانندش به دنیا نیست
حامی مردان سیاست اقتدار اوست
یک ضرب شصتش برتر از تدبیر روحانی است
سردار چون سرباز میجنگد به پای دین
زیرا که بین یار و او پیوند، ایمانی است
با دشمنان دین؛ اشداء على الکفار
با دوستان هم موضعش اسلام رحمانى ست
هم اهل سنت دوستش دارند هم شیعه
آیین سردار عزیز ما مسلمانی ست…
چون شیر میماند به وقت جنگ با دشمن،
در غیر آن نازکتر از گلهای نعمانی ست
شامات زیر پرچم امنیتش آرام
او ذوالفقار حیدر و کابوس عبرانیست
او زاده ی کرمان و اهل کل ایران است
او یاور و حامی حزب الله لبنانی ست
دیدیم نابودی داعش را به چشم خویش
مصداق حرف و وعده صادق،سلیمانی ست
آزاد شد شهر حلب تکریت الزهرا
این فتح از آن دلیران خراسانی ست
ماییم و خرمشهرهای وعدهی رهبر
در جنگ سخت و نرم و هرجا کار میدانیست
هشدار وقتی می دهد باید سپر انداخت
پیروز میدان است اگر اهل رجز خوانی ست
این چیست بر پیشانى اش؟ چین جبین اوست
یا اینکه خود یک ایه از آیات قرآنى ست؟
فخر تمام مردم ایران همین باشد
او نیز با ما هموطن، او نیز ایرانى ست
لبخند او لبریزِ از حس غزلخوانیست
هیبت ببین تنها پر از شور رجزخوانیست
از دشمنان بی واهمه با دوستان خاضع
او کاملا مصداق خُلقیات رحمانی ست
دنیا غلافِ کهنه، او تیغِ سلیمانیست
بُرنده چون طوفان که در دست خراسانیست
سرباز باران است او ، بی شرط می بارد
هرجا زمین امنیت ، خشک و بیابانیست
باید شهید زنده خواند و آخرین فتحش
شاید شکست سخت سربازان سفیانی ست
رهبر خیالش راحت از این باغِ رضوانیست
برگی اگر ریزد ولی ریشه سلیمانیست
از باکری تا همت و چمران و زین الدین
راه شهادت باز، اما سخت و طولانی ست
دنیا اگر در خواب غفلت سر کند، بى شک
این مرد پشت سنگرش، گرم نگهبانى ست
در رزم ِ با دشمن ؛ امیر ِلحظه های ِسخت
در سجده شکرِ پس از فتحش چه روحانیست
چشمان شب بیدارش این را خوب مى داند
شب هاى پشت جبهه ها همواره طولانى ست
صادق به پای عهد،معنا کرده غیرت را
اکنون بود “من ینتظر”،این رسم قرآنی است..
هرجا که نام داعشی ها می خورد بر گوش
در روبرویش نام این سردار ایرانی ست
قول و قرارش ریشه ی مستحکمی دارد
او دلخور است از هرکه کارش سست پیمانیست
او چون نسیمی می وزد بر صورت یاران
با دشمنان اما سیاقش تند و طوفانی ست
فرمانده ی قدس سپاه ما ژن اَش خوب است
خونش ز رزقِ طیِّبِ دهقان کرمانیست
نامش برای زخم های کهنه درماناست
با داغ ها ترفند او، لبخند درمانیست
زنگ کلامش هم نوای لحن آوینی ست
رفتار او آیینه ی رفتار چمرانی ست
هر کس قلم برداشت و از مردی اش ننوشت
بی شک نصیبش بین هردنیا پشیمانی ست
هرجا که نام نامی “قاسم(ع)” به لب دارم
کارم بدون هیچ اشعاری، غزل خوانی ست
تکرار هر” یا قاسم”ام تا عرش بالا رفت
حقآ که هرکس! لایق این اسم زیبا نیست
دشمن شکن! با یک مدد از حضرت قاسم(ع)
گویا که بر رزمت امام مجتبی بانی ست
میراث دار بایزید و سهروردی ها
چشمان او لبریز از اشراق عرفانی است
در کارها تنها خدا را در نظر دارد
در چشم او هرچیز غیراز این بُوَد فانیست
از کربلاى پنج تا وادى خان طومان
هر جا بُوَد فتح و ظفر،آن جا سلیمانى ست
او در تواضع خصلتش حیدر مآبانه ست
گرچه سپهبد،ناجیِ مظلومِ طومانی ست
در روضه هاى حضرت ارباب چون ابر است
حال و هواى ابرها همواره بارانى ست
از سفره ی این انقلاب او سهم خود را هم
بخشیده و درگیر و دار سهم دنیا نیست
رسمش، مرامش، هیبتش، چشمان گیرایش
برخاسته از طینتی زیبا و ربانی ست
هرکس که بتازد بر بهار قلب این امت
بدخواه ایرانست و در خواب زمستانی ست
دروعده صادق بود ودرکردار پاینده
جرثومه داعش به دستان خودش فانی ست
او بر خلاف بعضی از شیخان شیطانی
گر چه لباس رزم بر تن کرده ؛ روحانی ست
او با سپاه فاطمیون مى رسد از راه
گردان او بى شک پر از سرباز افغانى ست
از سوریه تا قدس راهی نیست ، وقتی که
سرباز و سردار سپاه ما سلیمانی ست..
دشمن اگر تیرى به سوى ما کند پرتاب
عکس العمل از ما و از سردار ما، آنى ست!
رهبر اگر فرمان دهد میبیند اسرائیل
این را که در رگهای ما خون سلیمانیست
راحت نشستیم و در امنیت مسلمانیم
این مملکت مدیون خون آن جوانانیست
تا که “اعدو ماستطعتم” را به سر بستند
رفتند جان بر کف که این اصل مسلمانیست
□
حاجی! نشان فتح تو ، فیض مریدان است
سرلشکری اما مرامت در نگهبانی ست
اى صبح روشن از پس شب هاى پى در پى!
بى تو نصیب عاشقان شب هاى ظلمانى ست
ای فاتح دلها خدا قوت علی یارت!
عهدی که بستی با خدا خوب عهد و پیمانی ست
با دشمنان داخل و خارج چه ها کردی
وقتی تو باشی حضرت آقا که تنهانیست
فتح المبین تا خاک دیر الزور را دیدی
ای آنکه قلبت شرح حال خاک شرهانی ست
یوسف عزیز مصر و یعقوبش به کنعان است
یوسف تویی و رهبرت یعقوب کنعانیست
تو یک نشانی ، سوره ای در دفتر عشاق
وقتی که نامت آیه ی آن ماه کنعانیست
یاد تو کابوس تمام دشمنان ماست
نام تو پرچمدار هرچه رزم مِیدانی ست
قطعا که راز این تشابه نیست بی علت
نامت #سلیمانی ست و مشی تو #سلمانی ست
آرامش سیمایتان سردار، توفانیست
در خاک کفر این چهره اسباب پریشانیست
میپاشد از هم لشکری با یک خطابت، هان!
وقتی نگاه قاطعت گرم غزل خوانی ست
وقتی ک دادی وعده ی پایان داعش را
ینی تقاص خون محسن مرگ سفیانیست
آتش به کف در هر نبردی جان فدا کردی
جان در کَفَت هم تحفه ی نا چیز و ارزانیست
مردی که همچون تو “به وقت شام” می گرید
در سینه اش هر روز و شب، شامِ غریبانی ست
لعنت به آن روزی که بی تو بگذرد ایام…
امنیت این خاک آن موقع چه ظلمانی ست
تنها رفیق نیمه شب هایت دعا و ذکر
عمار ِ دورانِ علی! شامت چه نورانی ست
تو شخص نه! در کل دنیا مثل فرهنگی
نامت هراس قلبهای تار و ظلمانی ست
ماوای دردِ دختر بافنده هایی تو
بابای آنها گشته ای وقتیکه بابا نیست
گرم است از آرامش لحنت دل دنیا
حرفی بزن سردار وقت گوهر افشانیست
فهمیدم از گرییدندت آن شب به وقت شام…
سردار دلها..! دیده و دل هر دو بارانیست
در صبح رجعت خوب می دانم، تو هم هستی
در لشکری که مجمع ایران و افغانی ست
پایان خوبی دارد اکران به وقت شام
وقتی که نقش تو در آنجا کارگردانی ست
***
از طبع من وصف شکوهش برنمى آید
توصیف او مستلزم الفاظ خاقانى ست
من هرچه دست و پا زدم وصفش کنم گویا
این بیتها در وصفِ او انگار گویا نیست
سعدی نبوده ایم، نامش را که آوردیم
با مدح “قاسم”، شعر شاعرها “گلستان”ی ست
مضمون اگر باشی من اقرارم به این نکته ست
وصف تو کار حضرت عمان سامانیست
مجموعه ای ناچیز از شعرِ #مجازِ ما …
هدیه به ارج وُ قربِ آن سردارِ ایرانی ست
شه نامه ها باید که بنویسیم هان برخیز
زیرا که رستم پیش او افسانه ای فانیست
شعری که در وصف رشادتهای او باشد
گل می کند حس حماسی را، رجزخوانی ست
نام سلیمانی به لبهای مجازی هاست
دیدار با سردار مظلومان که رویا نیست
در وصف او حتی قلم هم از نفس افتاد
راحت بگویم؛ آنچه می دانم و می دانی ست…
تا خون بود در رگ همه سرباز اسلامیم
این اولین اصل مسلّم در مسلمانی است
جانها به کف ,شیران به صف, ناقوس جنگ است این
فرمانده ی لشکر ببین قاسم-سلیمانی ست
حتی قلم هم یک سلاح جنگی است اینجا
وقتی که شعر ما پر از شور رجز خوانی ست
سربازهایی در لباس شاعران هستیم
دنیا بداند لشکر سردار ، تنها نیست