با جعبه بیسکویت توی دستش، یک گوشه ایستاده بود. از توی کلاه و شالگردن گردی صورتش دیده میشد. به جعبه توی دستش نگاه کردم و رفتم جلو. - سلام خاله اینا چیه؟ - بیسکویت. پولشو میخوام بدم به مردم لبنان. - حالا چرا تبلیغ نمیکنی؟ گونههایش سرخ شد. - آخ
توضیحات بیشتر »